به بهانهی سالگرد انقلاب اسلامی، به حضور آقای اکبر تهرانی رسیدیم تا گفتاری را از لسان ایشان در خصوص یومالله 19 بهمن سال 1357 بشنویم.
با عنایت با اینکه شما یکی از پیشتازان نیروی هوایی در بیعت تاریخی 19 بهمن 57 در مدرسهی علوی با امام راحل رضوان الله تعالی علیه میباشید، لطفاً کمی دربارهی این روز تاریخی که بهنام «روز نیروی هوایی» در تاریخ کشورمان ثبت گردیده برای ما بفرمایید.
سپاس بیقیاس دادار یگانهی بیهمتا و دانای توانا را جلت قدرته و با سلام وافر بر ایرانشهریان عزیز و صمیمی.
و اما در پاسخ به پرسش صدرالذکر باید بگویم که دربارهی این موضوع مطالب بسیار است، ولی اینجانب تا آنجاییکه حافظه یاریم نماید، فقط در مورد چگونگی انجام رژهی بزرگ تاریخی پرسنل نیروی هوایی آنهم به نحو تلخیص خاطراتی را از این یومالله بازگو مینمایم.
خانهی ما در آن زمان در قصر فیروزه بود. از آنجاییکه کمینبنده با برخی از افراد انقلابی در نیروی هوایی مرتبط بودم، مطلع شدم که قرار است در روز یکشنبه، 19 بهمن 1357 در حضور امام خمینی(ره) رژهای با لباس فرم انجام گردد. لذا بعد از اطلاع از این قضیه، بنده چون قبلاً مورد شناسایی قرار گرفته بودم و سابقهی خوبی از نظر یگان خدمتیام و ضد اطلاعات نداشتم، و حتی چون لباس نظامی هم از علائم مشخصهای بود و من هم بایستی از منزل با لباس فرم خارج میشدم و علاوه بر اینکه محل سکونت ما هم در خانههای سازمانی قرار داشت، به همین علت برای انجام این کار مجبور شدم که از همسرم کمک بگیرم تا بتوانم در این رژه سرنوشتساز و پرخطر شرکت جویم.
بنابراین با همسرم هماهنگ کردم که بچه را من بغل مینمایم و او هم فرنج و کلاه مرا از مسیر خانه تا اول خیابان ایران در زیر چادر خود پنهان نماید تا در آنجا پس از پوشیدن لباس فرم به برادران دیگر جهت انجام رژه ملحق گردم.
به هر حال با توکل بر خداوند آن روز من و همسرم به سمت خیابان ایران حرکت کردیم که پس از طی مسیر از منزل (خانههای سازمانی قصر فیروزه) سرانجام به اول خیابان ایران رسیدیم.
من در آن وقت از افراد آبیپوش نیروی هوایی کسی را ندیدم. با همسرم مدت کوتاهی در کنار پیادهرو ایستادیم و دیدم عدهای از خانمها در گروههای مختلف در اول خیابان ایران اجتماع کردهاند و به سمت جنوب خیابان و مدرسهی رفاه در حال حرکت میباشند. بعد از چند لحظه دیدم چند نفر که من آنان را نمیشناختم در حال پوشیدن لباس نیروی هوایی هستند. من هم با سرعت با پوشیدن لباس نظامی، ضمن خداحافظی با همسرم به ایشان گفتم چون دیدارکننده زیاد است امکان دارد که یکدیگر ر گم کنیم شما با زنان دیگر در پشت سر ما حرکت کنید تا بعد از انجام رژه در پایان به یکدیگر ملحق و برای اینکه مشکلی پیش نیاید سریعاً پس از رژه لباسم را عوض نمایم.
لذا با وجد و غرور و شادی بسیار به صفوف فرزندان راستین نیروی هوایی پیوستم که کمکم چند آشنا و ناآشنا را در کنار خود دیدم.
قبل از حرکت تعدادی افراد لباسشخصی هم در کنار ما آماده برای رژه، دیده میشدند، به منظور ساماندهی بهتر از تمام کسانی که با لباس شخصی در میان ما بودند خواسته شد بیدرنگ از صف خارج شوند.
این عمل دو حسن داشت. یک اینکه اگر افراد لباسشخصی از مأمورین ضد اطلاعات و یا ساواک بودند، بدین وسیله شناسایی میشدند و نمیتوانستند در بین نظامیان رسوخ نمایند. دوم اینکه، آن دسته از افرادی که اصلاً نظامی نبودند ومیخواستند با این پوشش به حضور امام برسند با این کنترل از ورود آنان جلوگیری به عمل میآمد.
بنابراین زمانی که لباس شخصیها را از نظامیان جدا کردند، تعداد اندکی از آنان خود را کارکنان نیروی هوایی معرفی کردند که از آنها کارت شناسایی نظامی خواسته شد که پس از احراز هویت، مشخص گردید که تعداد کمی از آنها کارمندان نیروی هوایی میباشند. به همین علت قرار شد برای اینکه اشخاص متفرقه دیگری در بین آنها رسوخ ننمایند، این کارمندان به عنوان گروهی از کارکنان نیروی هوایی تا ابتدای درب ورود به مدرسهی رفاه، کارتهای شناسایی خود را در دست داشته و آن را بالا بگیرند و البته در آخر گروهان نظامی، آنان هم به عنوان کارمندان نیروی هوایی به حضور امام شرفیاب شوند.
به هر حال گروهان نظامی مورد نظر که عبارت بودند از «درجهداران، افسران و همافران» در صفوف نُهنفره ایستادند که به وسیله یکی از برادران از جلونظام داده شد، زمانی که کلیه گروهان منظم شدند، به همراه نظامیانی که در آخر گروهان بودند، شروع به حرکت کردند.
پس از فرمان از جلو نظام، من حس کردم که از غربت بیرون آمدهام و تازه روز اول خدمتم شروع شده و خدا میداند که من در دنیای دیگری سیر میکردم. اگر غلو نباشد من به جرئت میگویم یکی از بهترین روزهای زندگی من همین روز بوده و هست. چرا که آگاهانه و عالمانه دست به کاری زده بودم که بوی «سقوط» کامل بیداد، ظلم، ستم، جور و آزادی از بند اسارت و خلاصه براندازی سلطهی رژیم منحوس پهلوی را میداد.»
در گوشم صدای خُرد شدن استخوانهای حکومت پهلوی را میشنیدم، همان پدر و پسری که بنا به قول حضرت امام رضوان الله تعالی علیه به صورت غیرقانونی سالها به ناحق و سلطهگرانه حکومت کرده و سرنوشت ملت مسلمان و نجیب ما را ظالمانه به اجانب سپرده بودند.
درگیرودار افکار خود بودم که فرمان قدمرو داده شد. تا اینکه با مردمی مواجه شدم که از دو سوی خیابان ما را نقلباران و با گلاب و سلام و صلوات و شکلات و حتی با اشک شادی ما را همراهی میکردند. با اینکه من در تمام دوران انقلاب «از خرداد 1342 هجری شمسی به بعد را» همه روزهایش را دیده بودم، ولی این روز از روزهای استثنایی بود. من در آن روز خود را بر بال ملائک میدیدم. فرشتگانی که در لباس انسانی از پیروزی حق علیه باطل اشک شوق میریختند.
من سالها به رژه رفتن فقط در پادگان عادت کرده بودم، ولی این بار این گروهان انقلاب بود که مرا در تمام ایران اسلامیام به رژه کشانیده بود، هر چند این رژه در یکی از خیابانهای پایتخت «بنام ایران» در حال برگزاری بود، ولی هر بار که پایم به زمین میخورد، خود را در یکی از خیابانهای «شهرهای ایران» میدیدم. از خود بیخود شده بودم. انگار خواب میدیدم و مرتب به خودم شک میکردم و از خود سؤال میپرسیدم، نکند من خواب میبینم؟! به خود میگفتم: مگر میشود این همه همدلی و همصدایی و صلابت و ایمان در یکجا وجود داشته باشد و همه یکصدا فریاد مرگ بر طاغوت سر دهند.
به هر حال این مردم بسیار مهربان بودند که از دو سوی خیابان ایران، بر سر و روی آبیپوشان نیروی هوایی این دلیرمردان بیشهی شیران نقل و نبات میریختند. در این خیابان از پیر و جوان، همه آمده بودند، کودکانی را مشاهده میکردم که حتی با خانوادههای خود اشک شوق میریختند. آنان میخواستند بوسیلهی اشک شوق خود، ایثار این جوانمردان وطن خویش را ارج نهند. آنان خوب میدانستند که رژه این گروهان پیشتاز انقلاب، پشت تمام وابستگان به طاغوت و طاغوتیان را در کشورشان در هم خواهد شکست و فتح و پیروزی در پی خواهد داشت.
بنابراین هرچه بیعتکنندگان آبیپوش نیروی هوایی پیش میرفتند با دنیایی از خوبیها روبهرو میشدند. من به یکباره خودم را غرق در گل دیدم، گلهای رنگارنگ بسیاری که مردم خوب و شریف بر سر رو روی ما میریختند. تو گویی تمام باغبانها گلهای خود را در این خیابان آورده بودند تا بر قدوم فرزندان آبیپوش آسمان نثار کنند.
دیگر طوری شده بود که مردم نمیخواستند از گروهان آبیپوش دشمنشکن اجنبیکُشِ خود جدا شوند و آنان را همانند فرزندان خویش در برگرفته بودند. فضای خیابان ایران در این زمان فضای همدلی و همزبانی بود. در این خیابان هیچ صدای تفرقه و جدایی از دهان کسی شنیده نمیشد. در این خیابان همه شیپور وحدت و یگانگی به دست گرفته بودند و مرتب در آن میدمیدند تا صدای آنان را عرشیان هم بشنوند.
در اینجا گویا هر لحظه صور اسرافیل با آهنگ خوبیهایش دمیده میشد وگویا مردم حاضر در صحنه با این آهنگ آشنایی کامل داشتند. چرا که من میدیدم و لمس میکردم که اصلاً تمامی بدیها رخت بربسته بود. در اینجا من میدیدم که مردم همهی خوبیهای خود را به یکجا به رُخ جهانیان میکشیدند و عجب که در این امر از هم سبقت میگرفتند.
همه درصدد بودند تا میتوانند خوبیها و کردار نیک حتی نهفتهی خود را فعلیت بخشند. تو گویی این مردم، این آبیپوشان هوایی را تا به حال ندیده بودند. خلاصه هرچه به زیارتگاه و محل اقامت خورشید فروزان عصر انقلاب نزدیک میشدیم، غریو الله اکبر افزونتر میشد. انگار به باغ خوبیها نزدیکتر میشدیم.
فضا، فضای الهی بود. خیابان، خیابانی بود که بنام کشورش مزین شده بود که به وسعت تمام ایران بود. گویا خداوند تمام فرشتگان و ملائک را به این خیابان روانه کرده بود و یا اینکه داشت تمام خوبیهای خاکیان را به رخ ملائک میکشید. صدای الله اکبر مردم یه لحظه قطع نمیشد. چه جانانه تکبیرهایی سر میدادند. تو گویی که ملائک هم همه با هم گروهان انقلاب و آبیپوشان هوایی را تکبیرگویان همراهی میکردند. در یک لحظه بود که من دیگر داشتم به پرواز در میآمدم و خودم را کمکم فراموش میکردم و آن لحظهای بود که ما به درب ورودی اقامتگاه ماه همیشه تابان خرداد و خورشید همیشه درخشان انقلاب «عطر الله مرقده» نزدیک شدیم.
در اینجا بود که فریاد «درود بر برادر نظامی» و «درود بر کارکنان هوایی» از جانب مردم بلند بود. آن چنان شور و هیجانی از خود نشان میدادند که توصیفش امکانپذیر نیست. صدای خوبیهای آنها به صورت موج، تمام فضا را کاملاً به اشغال خود در آورده بود. گویی تمام شیرینیفروشیها یکجا تمام شیرینیهای خود را آورده بودند تا به صورت تبرک بین مردم پخش کنند. چرا که خوب میدانستند که این لحظه بالاترینِ شادیها میباشد. آنان دریافته بودند که پس از رژهی کارکنان شجاع نیروی هوایی در حضور امام خمینی رضوان الله تعالی علیه، سقوط رژیم طاغوت حتمی خواهد بود.
رژهی بزرگ تاریخ ایران
گروهان انقلاب هرچند در کمیت بود، ولی در کیفیت رژه این کارکنان مقیاسی نیست. کارکنان شجاع نیروی هوایی به نحو منظم و مرتب ولی اشکریزان با حالتی عجیب داخل مدرسهی علوی شدند. زمانی که در جلوی جایگاه حضرت امام رحمة الله علیه قرار گرفتیم، یکی از برادران ایست و خبردار داد و همه با بالا بردن دست خود، به رهبر انقلاب ادای احترام کردند. سکوت محض بین کارکنان هوایی حاکم گردید. زیرا در این مرحله فقط اطاعت از رهبری مهم بود. در این موقع از امام راحل رحمة الله علیه تقاضا شد تا اجازه رژهی کارکنان نیروی هوایی و گروهان انقلاب را صادر فرمایند.
پس از صدور اوامر امام راحل مبنی بر انجام رژه، یکی از کارکنان نیروی هوایی با اعلام خبردار، فرمان رژه را داد و آن رژهی سرنوشتساز آغاز گردید و امام و فرماندهی کل قوا اولین سان خود را «با تکان دادن دست مبارک» به کارکنان غیور نیروی هوایی نشان دادند و به احساسات پاک و پرشور آنان پاسخ مثبت دادند. بعد از پایان گرفتن رژهی نظامی که با کمترین تمرین جزئی انجام شد و سرودهایی خوانده شد.
بنابراین، پس از اتمام سرود و سَر دادن شعارهای متعدد، قطعنامهای توسط یکی از سربازان قرائت شد و در آن قطعنامه کارکنان نیروی هوایی بیعت و همبستگی خود را با رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران اعلام کردند و آخرین شعار گروهان آبیپوش از جانگذشتهی نیروی هوایی این بود: «از طاغوت گسستیم، به الله پیوستیم.»
سپس حضرت امام خمینی رحمة الله علیه در سخنرانی خود فرمودند: «همانطوری که خودتان گفتید، شما از طاغوت گسستید و به الله پیوستید» و با بیان سخنان پندآموز دیگر، در انتهای سخن امر فرمودند: «به خیابانها بروید و با تظاهرات دولت اسلامی را تأیید کنید.» چون در این روز کارکنان نیروی هوایی با لباس نظامی اولین دیدار خود را با رهبر انقلاب انجام دادند و به رژه پرداختند و از طرفی چون یک تولدی نو و جدید در نیروی هوایی پدید آمد، به سبب عظمت و بزرگی و شکوه این بیعت تاریخی، از جانب مسئولان مربوطه، روز 19 بهمن 1357 هجری شمسی بنام «روز نیروی هوایی» نامگذاری شد.
البته اینجانب خاطرات کلی خود را در کتابی با نام «آبیپوشان آسمان» تألیف کردهام که به همین زودی از سوی مرکز انتشارات راهبردی نیروی هوایی، چاپ و منتشر خواهد شد.