چهارشنبه, 15 دی 1395 ساعت 10:25

انسان شناسی، درمان دولت‌های نابخرد است

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
روزنامه مردم سالاری در گفت وگو با ناصر فکوهی استاد انسان شناسی دانشگاه تهران نوشت: با نگاه به تاریخ توسعه و پیشرفت جوامع بشری، آنچه که به مثابه شاکله اساسی قابل لمس و تاویل است، جایگاه فرهنگ و میزان حضور علوم انسانی در پیشرفت و توسعه علمی‌– صنعتی می‌باشد. در این راستا شاهراه علوم انسانی را باید فرصتی تلقی کرد که اگر با تعقل و منشی متعادل هموار نگردد، مشخصا در آینده باید منتظر راهزنان فرهنگی بر سر این شاهراه باشیم.
در گفت وگو می خوانیم: متاسفانه در دهه اخیر به جهت نگاه بدبینانه به علوم انسانی در کشور و درج مُهر غربی بودن بر تارک آن، شاهد کم فروغ شدن این نیاز امروزی جامعه، در رفع آلام و مصائب فرهنگی – اجتماعی جامعه بوده‌ایم. در شرح ذکر این مصیبت می‌توان نگاهی به برنامه‌های توسعه کشور هم انداخت که حکایت از وجود غائب بزرگی به نام علوم انسانی دارد. اینکه تا چه میزان اجرایی نشدن و عدم دسترسی به آمال اقتصادی – سیاسی به جهت جاری نشدن انعام علوم انسانی در چنین برنامه‌هایی است، مفصلا جای طرح بغض و درد دل دارد. مشکل از زمانی مطرح می‌شود که «علوم انسانی اسلامی» را به عنوان گفتمانی ارزشی، در برابر «علوم انسانی غربی» مطرح می‌کنند و رشد کمی‌دانشجویان علوم انسانی یک تهدید برای جامعه قلمداد می‌شود. اگر علوم انسانی را «ارزش پرور» و «خالق تفکر» بدانیم، مخالفین با ترویج و حضور زیر مجموعه علوم انسانی در جامعه را به آسانی می‌توانیم بشناسیم و دریابیم. دکتر ناصر فکوهی استاد انسان شناسی دانشگاه تهران، در گفت و گو با «مردم‌سالاری» ضمن مخالفت با تبیین علوم انسانی اسلامی، عدم توجه به علوم انسانی و همچنین بی‌توجهی به رشد متعادل جامعه را عامل فروپاشی نظام‌های اجتماعی و فرهنگی می‌داند.

او صحبت از علوم اسلامی‌را به همان میزان بی معنا می‌داند که صحبت از علوم مسیحی و علوم یهودی. فکوهی معتقد است که انسان شناسی، رشته‌ای استعماری و غربی نیست و سرمایه‌داری و نوکیسگی را از جمله عوامل بدبینی به علوم انسانی در ایران می‌داند. این استاد دانشگاه معتقد است انسان‌شناسی مدرن با روشن کردن ساز و کارهای روابط اجتماعی به بهتر شدن روند وضعیت عمومی‌جوامع، کاهش خشونت و رویکردهای آمرانه در آنها و بالا رفتن ظرفیت‌های دموکراتیک دولتها کمک می‌کند. ناصر فکوهی تصریح می‌کند که انسان شناسی نیاز دولت‌هایی است که گاه از سر ندانم کاری دست به اقداماتی نابخرادانه می‌زنند که نه به سود خودشان است و نه به سود مردم. اشاره به دلایل نیاز امروزی جامعه به انسان شناسی، تبیین جایگاه انسان‌شناسی و علوم انسانی در جوامع بشری، تفاوت انسان شناسی و مردم شناسی موزه ای و دلیل گرایش به مردم‌شناسی موزه‌ای در ایران و همچنین نگاه به شیوع اندیشه‌های استعماری در دانشگاهها بعد از نیمه دهه 1380 از جمله مسائلی است که در گفت‌و‌گوی مردم‌سالاری با دکتر فکوهی به آن پرداخته شده است.

** امروزه با مفهومی ‌با عنوان «انسان شناسی» در علوم انسانی مواجه هستیم. جایگاه نیاز جوامع بشری به انسان شناسی را چگونه تبیین می‌کنید؟
جوامع امروزی به شدت بدان نیاز دارند که در تفکر خود نسبت به «توسعه» و «پیشرفت» تجدید نظر کنند. این تفکر که کاملا فناوری محور و سرمایه محور بوده، سبب شده است که جهان امروز، در موقعیتی خطرناک و غیر قابل مدیریت قرار بگیرد و در راس قدرت‌های بزرگ افرادی جای داشته باشند که بزرگترین مشخصه شان «بی فرهنگی» است، آن هم در شرایطی که ما بیش از هر زمان به افراد با فرهنگ و هوشمند و اندیشمندی با چشم اندازهایی بلند و دیدگاه‌هایی عمیق نسبت به اخلاق، طبیعت، و آینده موجودیت انسانی، نیاز داریم. در این حال، انسان شناسی به دلیل بین رشته ای بودنش و به دلیل محوریتی که به فرهنگ، در رابطه با علوم دیگر می‌دهد به نظر من بهترین رشته برای رو به رو شدن با خطرات و درک جهان کنونی و تلاش برای بهبود آن به حساب می‌آید. البته همه این‌ها به شرطی است که از دیدگاه‌های سنتی و کلاسیک در انسان شناسی که در واژه «مردم شناسی» متمرکز هستند و هنوز به دنبال موضوع‌های عجیب و غریب ومردمانی که در مناطق دور افتاده و غیر شهری زندگی کنند هستند، فاصله بگیریم و «انسان شناسی» را در معنای مدرن و کاربردی و به روزش بپذیریم. متاسفانه در کشور ما در چند سال اخیر گرایشی به بازگشت به معنای سنتی و قدیمی‌به وجود آمده و در حال رشد است و آن هم در شرایطی که جامعه ما امروز در حد 80 درصد شهری است و آن بیست درصد روستایی نیز اغلب مسائلشان شهری است.

** صاحبان نظر، انسانشناسی را علمی‌«میان رشته‌ای» می‌دانند که علوم انسانی در آن نقش بسزایی دارد. مادامی‌که در کشور ما به علوم انسانی بهای چندانی داده نمی‌شود، آیا باید گفت که از موهبت‌های «انسان شناسی» فاصله داریم؟
بدون شک چنین است. در کشورهای پیرامونی اصولا دیدگاه این بوده است که به دست کشورهای توسعه یافته نگاه کنند. این الگویی بود که به طور کامل در پیش از انقلاب انجام می‌شد و جامعه را به بن بست و بحران انقلابی کشید. بعد از انقلاب خوشبختانه رویکردها تغییر کرد و به فرهنگ و علوم انسانی و اجتماعی بهای بسیار بیشتر داده شد. اما این امر تا جایی بود که نولیبرالیسم و سرمایه داری پولی و سودجویی که از دهه 1370 مدیریت اقتصادی کشور را در دست گرفت. از آن زمان، یورش به علوم انسانی و اجتماعی هم آغاز شد. بنابراین به گمان من این بدبینی نسبت به علوم اجتماعی، نه به ارزش‌های انقلاب مربوط است و نه به ارزش‌های دینی و اخلاقی ما، بلکه به بالا گرفتن سرمایه داری از بدترین نوع آن یعنی سرمایه داری پولی و سبک زندگی نوکیسگی و روش‌های سرمایه داری آمریکایی مربوط می‌شود که طبعا خودش را پشت دین و سنت پنهان می‌کند و آنها را جلو می‌اندازد .

اما در اینجا نیز همچون همه جای دنیا بزرگترین دشمنان علوم اجتماعی و انسانی، سرمایه داری پولی و بی ضابطه است که حتی سرمایه داری اجتماعی و انسانی کشورهای اروپایی را نیز نمی‌تواند تحمل کند. از این رو متاسفانه انسان شناسی همان طور که گفتم دو فشار را در سال‌های اخیر تحمل می‌کرده و می‌کند: نخست فشار سودجویان سرمایه داری لجام گسیخته‌ای که آرمانشان ایجاد یک آمریکای کوچک در این منطقه است و بزرگترین دشمن خود را تحلیلگران اجتماعی می‌داند که نشان می‌دهند در آرمان خیالین آنها چه واقعیت‌هایی در جریان است؛ و دوم همان بخش کهنه و بازمانده از میراث استعماری در رشته خودمان یعنی «مردم شناسی» که استعماری بودن خود را پشت چهره «سنت» و «آیین» و تعلق به گذشته‌های تاریخی و سنتی پنهان می‌کند.اما در واقع نماینده مستقیم تفکر استعماری در رشته ما است و عامل اصلی آنکه به جای استفاده درست و مناسب و به روز و کاربردی از این رشته دائم آن را به طرف بررسی مسائل حاشیه‌ای و غیر‌شهری و فولکلوریک در معنای کهنه این واژه و نه در معنای جدید و به روزش سوق بدهیم.

** در ایران از «علوم انسانی اسلامی» در «مقابل علوم انسانی غربی» یاد می‌شود. آیا این دوگانگی در حیطه انسان‌شناسی نیز مطرح می‌شود یا خیر؟ وجود این دوگانگی ارزشی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
سخن گفتن از علوم انسانی یا اجتماعی اسلامی‌یا ایرانی اگر به معنی نیاز ما به ارائه و دامن زدن به اندیشه‌هایی در چارچوب محلی – جهانی باشد، یعنی اینکه در مبادله‌ای برابر با جهان شرکت کنیم و تنها مصرف‌کننده دیگران نباشیم، به نظر من درست است، اما من در علم به طور عام و در علوم انسانی و اجتماعی به طور خاص‌، تقابل میان شرق و غرب و اسلامی‌و غیر اسلامی‌نمی‌بینم. اسلام دین و مذهبت ما است، و روشن است که فرهنگ و اندیشه ما نمی‌تواند قاعدتا خارج از آن انجام بگیرد، اما اگر از علوم اسلامی‌صحبت کنیم، قاعدتا باید از علوم مسیحی و علوم یهودی و غیره هم سخن بگوییم، که سخنان بی ربطی است. واقعیت آن است که دانش انسانی و متون مقدس در رابطه ای همیشگی با یگدیگر قرار داشته‌اند‌ و به خصوص در دانش بشری انتقال‌ها و تاثیرگذاری فرهنگ‌ها بر یکدیگر بسیار گسترده بوده و ابدا شکل خطی نداشته است. دانش یونان از بین النهرین و تمدن‌های اکدی و بابلی و عیلامی‌و سومری می‌آید، همین دانش سپس به دانش اسلامی‌منتقل شد که از طریق فرهنگ اسلامی‌و فرهنگ یهودی به دنیای مسیحی پس از قرن دهم میلادی رفت.

از این لحاظ غرب بیشتر مفاهیم و اندیشه‌هایش را مدیون تمدن‌های اسلامی‌و یهودی و سپس وام دار تمدن رومی‌و یونانی و در نهایت وام دار تمدن‌های بین النهرینی باستان است. این روابط میان همه فرهنگ‌ها وجود داشته است. بنابراین نمی‌توان به این گونه علم را همچون سیاست و برخی دیگر از حوزه‌های تمدنی «شرقی» و «غربی» کرد. اما در اینکه ما نیاز به تفکری داریم که بنا بر نیازهای فرهنگ و زبانمان تبیین شده باشد شکی نباید داشت. تنها اگر چنین نظریه‌ها و اندیشه‌هایی در کشور ما رشد کند، زمینه‌های تعامل مثبت و غیر هژمونیک مان با جهان فراهم می‌شود. بدترین توهم آن است که ما فکر کنیم اگر به زبان غربی‌ها بنویسیم جدی گرفته می‌شویم، و از این بدتر اینکه فکر کنیم اگر در غرب در مسند استادی و دانشگاهی باشیم، جدی گرفته می‌شویم. در مورد نخست، مهم چیزی است که می‌گوییم وگرنه بازگردان به یک زبان دیگر همیشه ممکن است، مگر خیام و حافظ و مولوی، به زبان‌های عربی و لاتین شعر گفتند که زبان بین المللی دوران آنها بود؟ همان گونه که انگلیسی ‌ در دوران امروز هست، اما می‌بینیم که نفوذ آنها چند صد سال است ادامه دارد و به اکثر زبان‌های جهان ترجمه شده‌اند و از عناصر اساسی هویت ما هستند. از طرف دیگر، وقتی ما به کشورهای دیگر می‌رویم و مثلا در آنجا «ایران شناس» می‌شویم، نباید فراموش کنیم که جزئی از آکادمی‌ کشوری دیگر هستیم و به علم و دانش این زبان و فرهنگ تعلق نداریم. بنابراین اگر هم جدی گرفته شویم شکل بسیار اقلیت و محدودی خواهد داشت، کما اینکه امروز می‌بینیم نه در مورد ایران و نه در مورد هیچ کشور دیگری مطالعات کسانی که از تبار آن کشور در کشوری دیگر مشغول مطالعه هستند، جز به صورت بسیار محدود، مطرح نیستند. هر فرهنگی باید مسئولیت و بار سنگین مطالعه بر خویش را برعهده بگیرد و برای این کار نیاز به نظریه‌های محلی و رشد دانش در زبان و فرهنگ خود دارد اما بدون آنکه روابط خود را با جهان و میراث فرهنگی بشری قطع کند و درست برعکس با بهره گرفتن از این میراث و این روابط با جهان.

** در حل بحران‌های فرهنگی موجود در ایران، تا چه میزان می‌توانیم حضور انسان شناسی را مثمر ثمر دانست؟
انسان شناسی اگر در قالب مدرن آن به کار گرفته شود، یعنی به موضوع‌های امروزی و مسائل کنونی جامعه ما بپردازد، (که عموما مسائل فرهنگی ناشی از اختلاف میان نسل‌ها، سبک‌های زندگی، گذار از سنت به مدرنیته، و غیره هستند)، بدون شک می‌تواند نقشی اساسی در حل گره‌های ما بردارد و بین رشته ای بودن و روش‌های کیفی که انسان شناسی به کار می‌برد بسیار برای چنین مطالعاتی مناسب هستند و می‌توانند کمک بزرگی به مسئولان و تصمیم گیرندگان و مدیران در همه زمینه‌های قابل تصور بکنند. اما اگر انسان شناسی همان طور که گفتم و در چند سال اخیر شاهدش بوده ایم به طرف «مردم شناسی» برود و به گرایش‌های استعماری بچسبد یعنی جامعه ای با دغدغه‌ها و مسائل و سازوکارهای مدرن را خواسته باشد رها کند و صرفا به اقلیت‌های کوچکی که هنوز در مناطق دور افتاده باقی مانده‌اند بپردازد و مشکلش ثبت و ضبط مثلا میراث فرهنگی غیر‌شهری ایران باشد، کاری که دو قرن است استعمار گران خارجی انجام داده‌اند‌ و موزه‌هایشان آکنده از این میراث است، متاسفانه حکم مرگ خود را صادر کرده است. در اینکه ما باید به میراث فرهنگی خود اهمیت زیادی بدهیم، جای هیچ شکی نیست این میراث ارزشمند است و باید از آن محافظت کرد و با روش‌های جدید و نظریه‌های مدرن و نه نظریه‌های سنتی و کلاسیک و مردم نگاری‌های مروری و توصیف‌گرا، آن را شناخت و تحلیل کرد و به دیگران نیز شناساند. اما این تنها بخش کوچکی از کاری است که انسان شناسی می‌تواند و باید انجام دهد. کار اصلی انسان شناسی نه در موزه‌ها بلکه در زندگی واقعی مردم ما باید انجام بگیرد در مشکلات فرهنگی که جامعه ما به شدت از آنها رنج می‌برد و بسیاری از مشکلات امروز ما ناشی از آنها هستند. انسان شناسی باید آن نگاه استعماری درون «مردم شناسی» را کنار بگذارد و به عنوان یک رشته ‌ جدید علمی‌به مسائل شهری و امروزی مردم بپردازد. حتی در روستاها و عشایر. اگر چنین رویکردی داشته باشیم بدون شک می‌توانیم برای جامعه و آینده ایران مفید باشیم و می‌توانیم به آینده این رشته هم امیدوار باشیم. ولی در غیر این صورت همان بلایی بر سر این رشته خواهد آمد که دراروپای قاره‌ای بر سر مردم شناسی آمد و به عنوان یک رشته استعماری محکوم به حاشیه‌ای شدن و حذف نسبی از نظام آکادمیک شد.

** آیا نبود انسان شناسی جامع در این بحران فرهنگی، نقش‌آفرین بوده یا خیر؟
منظور از انسان شناسی جامع را متوجه نمی‌شوم. اگر منظور، فقدان ِ همه شاخه‌های این رشته مدرن است، سخن شما درست است. ما متاسفانه چون دائم در فکر آن بوده‌ایم که «مردم‌شناسی» را حفظ کنیم و نه اینکه انسان‌شناسی را بسازیم، خود را در همان نظریه‌ها و شاخه‌ها و رویکردهای استعماری یک قرن پیش نگه داشته‌ایم. در حالی که امروز انسان شناسی علمی‌مدرن است که در همه حوزه‌های زندگی انسان معاصر حضور فعال دارد و این رشته‌ها اغلب در ایران، ناشناخته هستند و اگر هم کاری شده باشد، انتشار یکی دو کتاب معرفی است در حالی که همه این رشته‌ها ابزارهایی برای شناخت دقیق جامعه و یافتن راه حل‌های بهبود آن به ما می‌دهند. سازمان میراث فرهنگی متاسفانه به شدت به واژه «مردم‌شناسی» دلبسته است و تفکر موزه ای بر آن سلطه کامل دارد و این جای تاسف دارد؛ زیرا سبب می‌شود که این تفکر به دانشگاه‌ها نیز منتقل شود. پیش از این یعنی پیش از نیمه دهه 1380 در ایران دانشگاه‌ها توانسته بودند با رویکرد مدرن تری نسبت به این علم و با تاکید بر واژه انسان شناسی، رویکرد استعماری گذشته را ترک کنند اما متاسفانه اندیشه‌های استعماری از این زمان در ایران شدت گرفتند و مفهوم مردم شناسی به همان صورتی که ایران شناسان نسل نخست هنوز آن را در غرب به کار می‌برند از حوزه غیر دانشگاهی به حوزه دانشگاهی هم راه یافت و امروز می‌بینیم که وزارت علوم تاکید دارد همه جا از کلمه «مردم شناسی» استفاده کند و مسائل و رویکردهای این علم مدرن را به رویکردهای صد سال پیش ربط دهد و از «تجربه هشتاد ساله» این علم در ایران سخن بگوید در حالی که باید گفت آنچه ممکن است هشتاد سال عمر داشته باشد، همان رشته ایران شناسی در مفهوم شرق شناسی است که غرب با استعمارش برای ما به ارمغان آورد. همان نگاه موزه ای به فرهنگ و نگاه به فرهنگ ایرانی به مثابه یک فرهنگ «عقب مانده» و «بومی». با وجود این، متاسفم که بگویم بیلان مسئولان ما در این زمینه ابدا مناسب نبوده و در خط بازگشت به سنت‌های استعماری حرکت کرده اند و نه در جهت ساخت ِ علم جدیدی که به آن نیاز داریم. مثل آن است که بعد از صد سال که از قوانین شهری گذشته است، ما اصرار داشته باشیم بار دیگر به جای «شهرداری » بگوییم «بلدیه» و به جای «جامعه شناسی» بگوییم «علم الاجتماع».

دقت کنیم، اینجا موضوع، یک مساله واژه گزینی نیست بلکه دو درک متفاوت است از موضوع فرهنگ؛ از یک سو، درک استعماری و دیدن فرهنگ‌های غیر غربی به عنوان «دیگری» و برای همین سخن گفتن از مردم‌شناسی در برابر آنها و از سوی دیگر، یک دیدگاه مدرن و اینکه ما همه به فرهنگ‌های مختلفی در جهان تعلق داریم که تجربه‌های قابل مقایسه و مرتبطی را با مسائل اجتماعی و فرهنگی از سر می‌گذرانیم ولی باید برای آنها راه حل‌های محلی و درعین حال جهانی پیدا کنیم که در این صورت از علم انسان شناسی سخن می‌گوییم.

** در ایران، وظیفه اشاعه و تولید فرهنگ بر عهده نهادهای خاصی است. اگر یکی از کارکردهای انسان‌شناسی را تولید فکر در حوزه فرهنگ بدانیم، آیا این پتانسیل برای این علم وجود دارد که در ایران فعالانه و به صورتی مفید گسترش یابد یا خیر؟
بدون شک وجود دارد؛ به شرط آنکه اسباب این کار را برای خود فراهم کند ما نیاز به ادبیات نه فقط به صورت ترجمه بلکه به خصوص در زمینه تالیف داریم. در حال حاضر در فرهنگ ایران ناشران خصوصی که به جز تعداد انگشت شماری از آنها هیچ گونه صلاحیتی نه آکادمیک و نه غیر آکادمیک در این زمینه ندارند، در حال تعیین رویکردها و راهبردهای فرهنگی هستند. مثلا می‌بینیم که ناشران خصوصی ما تصمیم گرفته اند که ترجمه بهتر است از تالیف و به همین دلیل نیز بازار را از هزاران اثر ترجمه‌ای بی‌محتوا پر کرده‌اند.

این معنایش آن نیست که تالیف لزوما بهتر از ترجمه است کما اینکه در برابر آن ترجمه‌های بی‌محتوا ما هزاران تالیف بی‌محتوا و یا سرقت علمی‌هم داریم. مساله این است که ما باید بدانیم که هیچ فرهنگی نمی‌تواند صرفا از طریق ترجمه و بدون فکر کردن ولو آنکه این فکر کردن با خطاهایی همراه باشد به جایی برسد و برای این کار باید تالیف کند و اصولا این امر را باید ‌کنشگران فکری و دانشگاهی تعیین کنند و نه گروه بزرگ از دلالان فکری که نام ناشر بر خود گذاشته‌اند و به چیزی جز سود نمی‌اندیشند و همیشه نیز نسبت به متفکران و دانشگاهیان از سر عقده با تحقیر برخورد می‌کنند. کسانی که مدعی اند حوزه‌های تخصصی را بهتر از متخصصان آن حوزه می‌شناسند و برای خودشان بازاری درست کرده‌اند و در این راه از همکاری گروهی از همان روشنفکران هم برخوردارند که این موضوع را برایشان نظریه پردازی کنند. انسان‌شناسی و علوم اجتماعی می‌توانند و باید نظریه‌پردازی کنند، فکر تولید کنند، ما هزاران هزار جوان داریم که برای این کار آماده اند اما وقتی مهار همه چیز را به دست ناشران سودجو و سرمایه دارانی که در پشت سر آنها هستند می‌دهیم چه انتظاری می‌توانیم برای آینده علم در این کشور داشته باشیم؟ امروز همان طور که مدارک دانشگاهی و رساله‌های علمی ‌بی‌ارزش شده‌اند چون آنها را تبدیل به کالا کرده ایم، تولید اندیشه هم تبدیل به تولید کالاهای فکری شده که کنترلش در دست افراد بی صلاحیت است.

** در کشور عده‌ای با «جهانی شدن»، که از نتایج مدرنیته قلمداد می‌شود مشکل دارند؛ چرا که نگران ادغام فرهنگ داخلی با فرهنگ به اصطلاح غربی هستند. به نظر شما در راستای این ادغام فرهنگی و جهانی شدن، انسان شناسی چه کمکی را می‌تواند به بدنه جامعه داشته باشد که کمترین آسیبها را ببینیم و همچنین از رشد فرهنگی جهانی باز نمانیم؟
این موضوع خاص ایران نیست. در سطح بین‌المللی در برابر جهانی شدن از ابتدا دو گرایش وجود داشت: یک نگاه سرمایه دارانه و کاملا سود جو که در جهانی شدن به دنبال منافع اقتصادی خود بود و بنابراین آن را بهترین وسیله برای سلطه یک فرهنگ بر فرهنگ‌های دیگر می‌دید تا با یکسان‌سازی همه فرهنگ‌ها بتوان کالاهای فرهنگی یکسانی را در انبوه‌ترین شکل ممکن تولید کرد و به فروش رساند. همان اصطلاحی که جرج ریتزر جامعه شناس معروف آمریکایی برای جهانی شدن به کار می‌برد و از آن به عنوان «مکدونالدی شدن» نام می‌برد. اما نگاه دیگر آن بود که از نکات مثبت جهانی شدن مثلا امکانات تبادل بسیار بیشتر و ساده تر استفاده کنیم، بی آنکه فرهنگ‌ها دست به تخریب یکدیگر بزنندو یا زمام کارها را به دست سرمایه داران بدهند. انسان شناسان اغلب جزو گروه مخالف جهانی شدن در شکل کنونی آن هستند و در برابر آن از دگر جهانی شدن دفاع می‌کنند، یعنی تغییر روند کامل جهانی شدن از تمایل برای یکسان سازی فرهنگ‌ها و پول و سرمایه محور بودنش به طرف احترام گذاشتن و امکان دادن به رشد فرهنگ‌ها و توسعه پیرامونی در برابر توسعه مرکزی . بنابراین مشکل با جهانی شدن به صورت ذاتی نیست بلکه با شکل و روندی است که به خود گرفته و هژمونیک شده است و در پی نابود کردن فرهنگ‌های پیرامونی به وسیله فرهنگ‌های مرکزی است. من طرفدار جدی رابطه داشتن با فرهنگ جهانی و البته نه فقط فرهنگ غرب بلکه همه فرهنگ‌های جهانی هستم و به همین دلیل فکر می‌کنم همه ما و به خصوص جوان ترها باید زبان‌های بین المللی بیاموزند و بتوانند وسیله این ارتباط را که عمدتا زبانی است فراهم کنند.

** اصولا در کدامین جوامع، تقابل «انساشناسی انتقادی و فعال» با «قدرت سیاسی» محتمل‌تر است؟
در همه جوامع انسان شناسی رویکرد انتقادی دارد و این بستگی دارد که چه موضوعی پیش بیاید. در همین اواخر ما هم شاهد بحث‌های شدید انسان شناسان با دولت آمریکا بر سر اشغال عراق و جنایات این کشور در خاور میانه بوده ایم؛ هم شاهد بحث انسان شناسان علیه سیاست‌های دولت‌های اروپایی علیه مهاجران و رشد ملی گرایی و نژاد پرستی در این قاره. اما در همین حال، در بسیاری از کشورهای جهان سوم نیز ما شاهد دخالت انسان شناسان به نفع مردم مثلا در مقابله باسیاست‌های نولیبرالی هستیم. در کشور خود ما که نولیبرالیسم سرمایه داری به ویژه از جنس نوکیسه اش، در حال نابود کردن همه ارزش‌ها و نهادها و ساختارهای اجتماعی است، انسان شناسان وظیفه خطیری بر دوش دارند.

** نقش توامان «انسان‌شناسی و علوم انسانی» را در تقلیل قدرتهای نامتعارف سیاسی و تزریق عقلانیت به بدنه این قدرتها و در نهایت ترویج دموکراسی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
انسان شناسی مدرن با روشن کردن ساز و کارهای روابط اجتماعی در عمیق ترین و پیچیده ترین اشکال آنها که اشکال فرهنگی هستند و با نشان دادن راه‌هایی که بتوان این روابط پیچیده را مدیریت کرد به بهتر شدن روند وضعیت عمومی‌جوامع، کاهش خشونت و رویکردهای آمرانه در آنها و بالا رفتن ظرفیت‌های دموکراتیکشان کمک می‌کند. فکر می‌کنم مردم همان اندازه به انسان شناسی نیاز دارند که دولت‌هایی که گاه از سر ندانم کاری دست به اقداماتی نابخرادانه می‌زنند که نه به سود خودشان است و نه به سود مردم.

** آینده فرهنگی ایران را با توجه به اوضاع کنونی و در صورت بی‌توجه به کارکرد رشته‌های تفکر پرور علوم انسانی چگونه تفسیر می‌کنید؟
بی‌توجهی به اهمیت علوم انسانی و اجتماعی در هر جامعه‌ای به ویژه جامعه ما با توجه به گسست‌ها و مسائلی که دارد فاجعه انگیز خواهد بود. بنابراین در این صورت بدون شک آینده نامطلوبی خواهیم داشت که البته باز می‌تواند در طیفی از بد تا بدترین گسترش داشته باشد. بی‌توجهی به رشد متعادل جامعه که تنها با توجه داشتن به مطالعات علمی‌و فکری جامعه‌شناسی و انسان شناسی ممکن است، در بهترین حالت و اگر درآمدهای نفتی بالا همچنان ادامه داشته باشند از ما کشوری بسازد شبیه به کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس یعنی کشوری با درآمد نسبتا بالا اما سرمایه اندک و بی‌مایه فرهنگی و در بدترین حالت همان بلایی را بر سرمان بیاورد که بر سر کشورهای همسایه آمد، یعنی دچار چنان تناقض‌ها و تنش‌هایی شویم که با فروپاشی نظام‌های اجتماعی و فرهنگی روبرو گردیم.

البته من نسبت به عقلانیت داشتن نهایی همه از مسئولان تا مردم خوشبین هستم و امیدوار. اندکی نگاه کردن به اطراف و به جهان می‌تواند راه درست را که باز کردن هر چه بیشتر فضای اجتماعی و سیاسی و در عین حال اصرار ورزیدن بر استقلال سیاسی و حفظ توانایی‌های بین‌المللی ما است را نشان دهد.

*منبع: روزنامه مردم سالاری، 1395.10.15
** گروه اطلاع رسانی**9368**9131** انتشاردهنده: شهربانو جمعه

اطلاعات تکميلي

خواندن 1100 دفعه

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

آخرین اخبار

اخبار انتشارات دیجیتال

پربازدیدترین اخبار