نشست نقد و بررسی کتاب با عنوان « هابرماس و روشنفکران ایرانی» در روز دوشنبه، 10 آبان 1395، ساعت 17 در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار میگردد.
همایش مذکور توسط انجمن ایرانی تاریخ و دانشگاه الزهراء سلام لله علیها در 27 و 28 بهمن 1395 در دانشگاه الزهراء سلام لله علیها برگزار میگردد. جزئیات را در پوستر پیوست بخوانید.
در سال 1306 از پدری ایرانی به نام سید فضلالله که ریشه و تبار تفرشی داشت و مادری آلمانی به نام گرتا دیتریش در شمیران به دنیا آمد. چهارمین فرزند این خانواده بود که روی هم پنج فرزند دختر و پسر داشتند. پدر آنها که دانش آموخته مهندسی مکانیک ماشینآلات و راه و ساختمان از آلمان بود، یکی از تکنوکراتهای برجسته ایران در دوره رضا شاه به شمار میرفت و در پروژه ساختمان و راهاندازی راه آهن سرتاسری ایران مورد اعتماد شاه بود. مادرش گرتا که دانشآموخته آموزش هنر از دانشگاه مونیخ بود، نقاشی و مجسمهسازی میکرد. او پس از مدتی زندگی در ایران، افزون بر خانهداری در هنرستان کمال الملک به کار پرداخت و به هنرجویان مبانی هنر و مجسمهسازی آموزش میداد. در ادامه بخشی از زندگینامه این استاد بزرگ را از زبان خودشان ارائه میکنیم.
در خانوادهای به دنیا آمدم که از دو فرهنگ متأثر میشد. مادرم آلمانی و پدرم ایرانی و هردو تحصیلکرده بودند. در خانه، ما با مادر به آلمانی صحبت میکردیم و با پدر به زبان فارسی. پنج خواهر و برادر بودیم و ضرورتاً کارهای خانه به عهدهی چند خدمتکار بود.
مادرم که موسیقی میدانست با ما اشعار و ترانههای کودکان را به زبان آلمانی میخواند. قصههای برادران گریم را نقل میکرد و کتابهای تصویری کودکان آلمانی مثل یا را در اختیار ما میگذاشت. او با قصههای ساده شده انجیل به ما درس آلمانی داد و زمانی که خواندن و نوشتن آلمانی را آموختیم، کتابهای کودکان و نوجوانان آلمانی را در اختیار ما گذاشت، مانند کتاب فریدل اشتارماتس و مایا. بعدها ما خود با ادبیات آلمانی و آثار نویسندگانی چون گوته و شیللر آشنا شدیم. در این فاصله داستانهای ماجرای May Karl، روزگار نوجوانی را بسیار هیجانانگیز کرد. خدمتکاران برای ما داستانها و افسانههای عامیانه مثل حسن کچل، هفت درو بستی نمکی، یک درو نبستی نمکی، قصهی غول و دیو و در آخر قصههای امیرارسلان میگفتند. بزرگتر که شدیم برادرها، جزوههای تارزان، نات پنکرتون، آرسن لوپن را کرایه میکردند. آنها میخواندند و بعد من میخواندم.
بعضی وقتها فیلم آنها را نیز در سینما میدیدیم. در نوجوانی در دبیرستان مشغول خواندن کتابهای حسینقلی مستعان شدم، شوریده، فتنه و ... یک روز برادر بزرگم آنها را در دست من دید و یک جا همه را در بخاری ذغال سنگی سوزاند و مرا با کتابهای رمان واقعی آشنا کرد.
در دبیرستان آن قدر با زبان انگلیسی آشنا شده بودم که بتوانم "بر باد رفته" را در حد فهمیدن ماجراها بخوانم. پدرم به ادبیات فارسی علاقهمند بود. وقتی خواهر و برادر بزرگتر به سطح دبیرستان رسیدند، معلمی برای ادبیات فارسی برایشان در نظر گرفت. آن دو در این زمینه از همشاگردیهای خود جلو افتادند و حالا در خانه بحث از حافظ و سعدی و شاهنامه پیش میآمد.
مادر هم جلسههایی با بعضی استادان ادب فارسی مثل دکتر رضازاده شفق ترتیب میداد. همین سبب شد که در یک تابستان خلاصه شاهنامه فردوسی کار محمدعلی فروغی را بخوانم.
مادر کتابخانهای هنری و ادبی داشت و پدر، کتابخانهای فنی و مهندسی. ورق زدن کتابهای آنها نیز از کارهای دایمی ما بود. اگر بخش آلمانی تجربه ما را کنار بگذارید، میتوانم بگویم کودکان و نوجوانان تهرانی کم و بیش افسانههای عامیانه را در خانه میشنیدند و پس از خواندن کتابهای درسی، مثل ما به جزوههای تارزان و ... روی میآوردند.
دخترها هم به کتابهای "شوریده" و امثالهم. کتابهای ژول ورن نیز به تدریج ترجمه میشدند. کتابهای "پاردایانها"، "سه تفنگدار" هم در دست نوجوانان دیده میشد. ادبیات کودکان خود ما در حد امیرارسلان، حسینکردشبستری، "خواندنیهای کودکان افسانههاست" (علینقی وزیری) مانده بود.
فکر میکنم صبحی تازه، کار خود را آغاز کرده بود. بارها عنوان کردهام که دو کتاب "مایا" و "فریدل اشتارماتس"، در شکلگیری اندیشه و احساس و بعضی عقاید من مؤثر بودهاند. فریدل اشتارماتس داستان پسر کوچکی است که در جنگ جهانی اول، زمانی که شهر تخلیه میشد، گم شد و سر از جنگلی درآورد. جنگلبانی او را یافت و از او همراه فرزندانش نگهداری کرد. فریدل بسیار دلبستهی لباسهای دوران کودکی خود بود و حاضر نبود از آنها جدا شود و نهایتاً با همین لباسها توانست پدر و مادر خود را بیابد.
مایا هم داستان زنبور عسل بازیگوشی است که از کندو میگریزد تا به سیر و سیاحت بپردازد. پس از ماجراهایی اسیر زنبورهای بزرگ میشود. سپس برای نجات کندوی خود از حمله زنبورهای خرمایی فرار میکند و خود را به موقع برای اعلام خطر به کندو میرساند.
در پاییز ۱۳۲۵ به فرانسه رفتم. در آغاز در رشته روانشناسی تربیتی در سوربن تحصیل کردم و سپس همراه آن در رشته آموزش پیش از دبستان و ابتدایی در کالج سوینه پاریس مشغول تحصیل شدم. بزرگترین دستاورد تحصیلی من، دستیابی به نگرش دیگری به آموزش و پرورش به طور کلی است: آموزشو پرورش آزاد از قید و بندهای سیاسی حکومتها
در دوران تحصیل در فرانسه، دانشجوی استادان بزرگی چون «هنری والون» و «ژان پیاژه» بود که از اساتید برجسته روانشناسی و شناخت شناسی کودک بودند. او در جریان آموزشهای خود با آموزشگران بزرگ اروپا و امریکا همچون «فریدریش فروبل»، «هاینریش پستالوزی»، «اوید دکرولی»، «جان دیوئی»، «سلستین فرنه» و «ماریا مونته سوری» نیز آشنا شد و در میان این استادان و دانشمندان بزرگ علوم تربیتی، وی را بیش از دیگران به روش و رویکرد اوید دکرولی پزشک و آموزشگر بلژیکی گرایش نشان داد. او همچنین در شیوه اداره مدرسه او وابسته به نظریههای سلستین فرنه بود. او در پاریس کار عملی متناسب با رشته تحصیلی خود را نیز آغاز میکند و به کار عملی با بچههای کودکستانی و مدارس ابتدایی میپردازد.
از اتفاقات ناگوار و بسیار تلخی که در دوره تحصیل در فرانسه برای وی اتفاق افتاد، فوت برادر جوانش فرهاد در یک تصادف بود. مرگ فرهاد که همبازی دوران کودکی او بود، وی را بسیار غمگین و افسرده میکند. خود او میگوید: "مرگ برادرکوچکترم فرهاد ضربه روحی سختی به ما وارد کرد. من آن زمان در دانشگاه سوربن فرانسه تحصیل میکردم و مرگ برادر تأثیر عمیق بر روح من گذاشته بود، نمیدانستم چه کار کنم. مادرم به ما یاد داد که همیشه غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کنیم. حرف مادر من را دگرگون کرد و تصمیم گرفتم بعد از بازگشت به ایران کار مهمی انجام بدهم". او در نهایتا پس از پایان تحصیلات و در زمستان سال ۱۳۳۰ به خاطر قولی که به پدرش داده بود به ایران باز گشت.
او در دوران تحصیل در فرانسه با «جعفر وکیلی» آشنا شده بود که یک سرگرد جوان فرهیخته و میهندوست بود. پس از بازگشت به ایران با او ازدواج کرد و تازه از او صاحب فرزندی به نام «پیروز» شده بود که اتفاقات ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ رخ داد و همسرش که از هواداران دکتر مصدق بود، به حکم دادگاه محکوم به اعدام شد. پس از اعدام همسرش، در سال ۱۳۳۵ با «محسن خمارلو» آشنا شد که از دوستان قدیمی همسر اولش بود. با او ازدواج کرد و از او نیز صاحب سه فرزند دیگر به اسامی «دلاور، پندار و کاوه» شد. همسر دوم توران نیز در سال ۱۳۵۸ فوت شد. اما وی کمکها و از خودگذشتگیهای محسن خمارلو را زمینهساز به بار نشستن کوشش خود در فعالیت مربوط به امور کودکان میداند.
در سالهای نخستین بازگشت به ایران به فعالیت در کودکستان «بهار» و تدریس زبان فرانسه در مدرسه «نوربخش» پرداخت. اما این فعالیتها، روحیه بلندپروازانه وی را ارضا نمیکرد و او در جستجوی فرصتی برای اثرگذاری بیشتر یا به قول خودش «کاری مهم» بود. در سال ۱۳۳۴ با کمک پدر و مادرش استارت تأسیس یک کودکستان را میزند. کودکستانی که به یاد برادر جوان از دست رفتهاش، نام آن را «فرهاد» میگذارد.
پدرش مکان تأسیس کودکستان را در اختیار او میگذارد و از هیچ کمکی به او دریغ نمیکند. خودش درباره یاری پدرش میگوید: «پدر گفت تو هنوز به سنی که بتوانی امتیاز کودکستان را بگیری نرسیدهای. مادرت امتیاز را برایت میگیرد. من هم به مدت یک سال خانه مسکونی قدیمی را در خیابان ژاله، بدون گرفتن اجاره در اختیار تو میگذارم. برایت ده میز و شصت صندلی کوچک در کارخانه میسازم. الاکلنگ و سرسره هم میدهم بسازند. بقیه کارها با خودت». او همچنین درباره انگیزهاش از تاسیس نهادهای آموزشی میگوید: "تنها هدفم این بود که ثابت کنم کودکان ایرانی از نظر توان ذهنی در سطح بالایی قرار دارند و با آموزش و پرورش درست میتوانند به حداکثر شکوفایی استعدادها و تواناییهای خود برسند"
این کودکستان با استقبال خانوادههای ایرانی مواجه میشود و همین استقبال موجب میشود که او در سال ۱۳۳۶دبستان فرهاد را در کنار این کودکستان پایه بگذارد. همسرش، محسن خمارلو نیز از این دوره به عنوان همراهی صدیق و یاوری همیشگی، کمک حال او در اداره کودکستان و دبستان میشود. سلسله موفقیتهای توران میرهادی در امر تأسیس نهادهای آموزشی، با تأسیس مدرسه راهنمایی فرهاد در سال ۱۳۵۰ ادامه پیدا میکند. تا جایی که در سال ۱۳۵۶ کودکستان، دبستان و مدرسه راهنمایی فرهاد تبدیل به یک مجتمع آموزشی میشود و بیش از ۱۲۰۰ دانش آموز را در خود جای میدهد که به صورت مختلط به تحصیل میپرداختند و دیدگاههای پیشرفته آموزشی وی در آن تدوین و پیاده میشد. دیدگاههایی که یادگار او از دوران تحصیل در فرانسه بودند.
در واقع، نوآوری آموزشی او در نوع خودش در ایران شاید بینظیر بود. او ساختار تصمیمگیری مدرسه را که به شکل سنتی از بالا به پایین بود و کادر مدرسه در رأس و دانشآموز در پایین قرار میگرفت، وارونه کرد و دانشآموزان را به تصمیمگیران اصلی تبدیل کرد. خود او در توضیح بیشتر در اینباره میگوید: "شکل سازمانی مدرسه فرهاد با مدارس دیگر متفاوت بود. در همهجا شکل سازمانی مدارس به صورت هرمیست که مدیر مدرسه در رأس هرم قرار دارد و پس از آن ناظم، معلمها، اولیا و مربیان و در آخر نیز دانشآموزان قرار دارند. در این هرم مدیر مدرسه درباره نوع اداره مدرسه و همچنین تدریس معلمها و برنامههای مدرسه تصمیمگیری میکند درحالی که در مدرسه فرهاد ما این هرم را وارونه کردیم. یعنی مدیر و رئیس مدرسه در پایین قرار داشت و این بچهها بودند که درباره اداره مدرسه تصمیمگیری میکردند. دانشآموزان هر مقطع تحصیلی سه نماینده برای هر ماه و دو نماینده برای یک سال انتخاب میکردند. نمایندههایی که برای یک سال انتخاب میشدند، وظیفه قانونگذاری داشتند و دیگر نمایندهها نیز وظیفه اداره مدرسه را برعهده داشتند".
از دیگر حوزههای فعالیت وی، عرصه کتاب کودک بوده است. او این دغدغه را در کنار تأسیس نهادهای آموزشی دنبال میکرد. تا جایی که در سال ۱۳۳۵ اولین نمایشگاه کتاب کودک در ایران به همت او و دوست همراهش «لیلی ایمن» و با کمک مجله «سپیده فردا» در دانشکده هنرهای زیبا برگزار شد. سپیده فردا مجلهای بود که دیگر دوست وی، «آذر رهنما» آن را منتشر میکرد. این نمایشگاه در سالهای ۱۳۳۷ و ۱۳۳۹ هم برگزار شد.
در ادامه این جنس فعالیتها بود که وی توانست "شورای کتاب کودک" را برای گسترش و توسعه ادبیات کودکان در سال ۱۳۴۱ به کمک دیگر همراهانش بنیان بگذارد. این شورا هنوز به فعالیت خود ادامه میدهد و سابقهای بیش از پنجاه سال دارد. او درباره تاسیس این شورا، ایده آن را متاثر از نمایشگاه کتاب کودک میداند که در سه دوره خودش و دوستانش برگزار کردند: "این نمایشگاهها باعث شد که بدانیم در چه زمینههایی برای کودکان کتاب نداریم، همین انگیزه بسیاری از استادان ادبیات کودکان را به فکر انداخت و ما جلسات مختلفی را با حضور آنها در مدرسه برگزار میکردیم. سرانجام دی ماه سال ۱۳۴۱ هیأت پنج نفرهای متشکل از مرتضی ممیز، لیلی ایمن، عبدالرحیم احمدی، ماه آفریده آدمیت و من اساسنامه شورای کتاب کودک را تدوین و با همراهی ۴۰ نفر شورای کتاب کودک را تأسیس کردیم"
آری درست حدس زدید این بانوی بزرگ کسی جز سرکار خانم توران میرهادی نیست. کسی که عمر خود را صرف اعتلای فرهنگ، علم و پیشرفت جامعه کرد. او تاکنون به همایشهای مختلفی دعوت شده است و «دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان» که مرکز آن در ژنو سوئیس است، توران میرهادی را چندینبار نامزد جایزه «هانس کریستین اندرسن» و جایزههای معتبر دیگر ادبی کرده است. او دو دوره عضو هیئت مدیره این دفتر و چهار دوره عضو هیئت داوران این جایزه بینالمللی نیز بوده است. او همچنین یکی از هفت سخنران دعوت شده در کنگره بینالمللی ادبیات کودکان در ژاپن در سال ۱۹۶۵ نیز بوده است و یکی دیگر از افتخارات او به دعوت برای شرکت در جلسه برنامهریزی ۱۰ سال آینده (۲۰۱۰-۲۰۰۱) سازمان یونیسف باز میگردد که او در کنار ۱۹ متخصص دیگر در این جلسه شرکت کرد. او نامزد جایزه «آستریدلیندگرن» هم شده است که از جوایز معتبر در حوزه ادبیات کودک و نوجوان است. میرهادی دهها مقاله و کتاب را در سابقه تألیفی خود دارد و چندین پایاننامه دانشگاهی را راهنمایی کرده است. اما شاید تمام این دستاوردها، جوایز، افتخارات، تلاشها، و کوشش خستگیناپذیر توران میرهادی (حتی در سن نزدیک به ۹۰ سالگی) را در یک جمله او به مثابه یک هدف بنیادین بتوان خلاصه کرد، آنجا که میرهادی در توصیف آموزش و پرورش مطلوبش میگوید: «بزرگترین دستاورد تحصیلی من، دستیابی به نگرش دیگری به آموزش و پرورش به طور کلی است: آموزشو پرورش آزاد از قید و بندهای سیاسی حکومتها»
اکنون این بانوی بزرگ در بستر بیماری است، همه برای سلامتی ایشان دعا میکنیم و از خداوند منان خواستاریم تا هر چه سریعتر سلامتی خود را به دست آورند.
متن فوق برگرفته از مطالب زیر است
یادواره بزرگان 12/ یار ماندگار/ مهدی رحمانی کارشناس ارشد علم اطلاعات و دانش شناسی
منبع: اتحادیه انجمنهای علمی دانشجویی علم اطلاعات و دانششناسی ایران(ادکا)
یکی از پرآوازهترین خوشنویسان ایرانی، میرعماد حسنی قزوینی، هنرمند عصر صفویه است. نامش را محمد و نام پدرش را عموماً حسین نوشتهاند، اما خود میرعماد، نام پدر را ابراهیم ثبت نموده است.
این همایش از سوی مرکز فرهنگیهنری تبلیغات اسلامی حوزهی علمیهی قم برگزار میشود. در کنار این همایش، نمایشگاهی از آثار پژوهشی و تجسمی نیز برگزار میشود.