اطلاعات این کتاب به شرح زیر می باشد :
توضیحات و خلاصه ای از فهرست کتاب :
داستانهای آموزنده از حضرت یوسف علیه السلام مشخصات کتاب: سرشناسه : میرخلف زاده قاسم - 1335 عنوان و نام پدیدآور : داستانهای آموزنده از حضرت یوسف علیه السلام تالیف قاسم میرخلف زاده مشخصات نشر : قم مهدی یار، 1380. مشخصات ظاهری : ص 176 شابک : 964-5697-71-9 5500ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : این کتاب اولین عنوان از دو عنوان کتابی است که راجع به حضرت یوسف از آقای قاسم میرخلف زاده است یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس موضوع : یوسف پیامبر -- داستان موضوع : داستانهای مذهبی -- قرن 14 رده بندی کنگره : BP88/36 /م9د2 1380 رده بندی دیویی : 297/156 شماره کتابشناسی ملی : م 80-3972 عناوین اصلی کتاب شامل: مقدمه؛ 1 : چند فضیلت مربوط به سوره یوسف علیه السلام؛ 2 : یوسف را چون ماه شب چهارده دیدم؛ 3 : زیبائی یوسف را اول آدم داشت؛ 4 : در تمام اجزاء خون زلیخا نوشته بود یوسف؛ 5 : ای یعقوب بنده مرا خوار کردی؛ 6 : درسهائی در این داستان نهفته؛ 7 : خواب یوسف؛ 8 : نسبت گمراهی به پدر؛ 9 : یعقوب در میان تمام خطرها انگشت روی حمله گرگ گذاشت؛ 10 : پسران یعقوب نمی دانستند گرگ به انسان حمله می کند؛ 11 : یعقوب قبل از بردن یوسف فرزندانش را متهم نکرد؛ 12 : یعقوب در خواب ده گرگ دید؛ 13 : یعقوب صورت به صورت یوسف گذاشت؛ 14 : چهار وصیت و سفارش یعقوب علیه السلام به یوسف علیه السلام؛ 15 : یوسف خواهر به نام دینا داشت؛ 16 : یعقوب دانست زیر این پرده . . .؛ 17 : برادران دو رو؛ 18 : یوسف گفت : آن روز به شما برادران تکیه کردم؛ 19 : نظر ما اینست که از گلوی تو خون بریزیم؛ 20 : یوسف رو به قبله شد و دعا نمود؛ 21 : مهلت دهید نماز بخوانم؛ 22 : عقده برادران ترکید؛ 23 : چاه برای یوسف روشن شد؛ 24 : دعا کردن یوسف و جبرئیل؛ 25 : خداوند به سنگ فرمان داد؛ 26 : جبرئیل در چاه بر او نازل شد؛ 27 : جبرئیل بصورت یعقوب ممثل شد؛ 28 : پیراهن غرق به خون او را نزد پدر آوردند؛ 29 : دعای حضرت یوسف در قعر چاه؛ 30 : یعقوب در فراق یوسف می گفت . . .؛ 31 : سخن گفتن گرگ با یعقوب علیه السلام؛ 32 : برادران به یوسف گفتند سر از بدنت جدا می کنیم؛ 33 : یعقوب تا سحرگاهان بی هوش بود؛ 34 : چرا یوسف را به پول کم فروختند؛ 35 : یوسف را در غل و زنجیر کردند؛ 36 : رئیس کاروان فرزند نداشت به دعای یوسف دارای دوازده پسر شد؛ 37 : یوسف خود را روی قبر مادر انداخت؛ 38 : عزیز مصر او را خریداری کرد؛ 39 : پیره زن و کلاف ریسمان؛ 40 : سخنانی که بین زلیخا و یوسف ردوبدل شد؛ 41 : زلیخا قبل از ازدواج با عزیز مصر یوسف را در خواب دیده بود؛ 42 : ماءمون راجع به این آیه از امام هشتم علیه السلام پرسید؛ 43 : در کاخ زلیخا بتی بود که . . .؛ 44 : یوسف از میدان مبارزه رو سفید در آمد؛ 45 : زلیخا به حضرت یوسف تهمت زد؛ 46 : یوسف از خود دفاع کرد؛ 47 : شاهد شیرخوار و عزیز مصر به پاکی یوسف اعتراف کردند؛ 48 : این پیراهن ، پیراهن بود یا مشکل گشا؛ 49 : زنها کردار زلیخا را فاش کردند؛ 50 : زنها دست های خود را بریدند؛ 51 : او همان غلام است که مرا ملامت کردید؛ 52 : تمام زنها یوسف را به کامجوئی دعوت کردند؛ 53 : تصمیم گرفتند یوسف روانه زندان شود؛ 54 : یوسف را در بازارها گرداندند؛ 55 : زندان حضرت یوسف کجا بوده و چه دعائی در زندان کرد؛ 56 : ضرر محبت هائی که به یوسف شد؛ 57 : پنج نفری که بسیار گریه کردند؛ 58 : لباس پاره زندانبان را می دوخت؛ 59 : هر دو گفتند ما خواب دیدیم؛ 60 : چرا آزادی را در خواب می بینید؛ 61 : او خواست خواب خود را تکذیب کند ؟؛ 62 : حضرت یوسف گوشه زندان چه دید ؟؛ 63 : سخنان جبرئیل به یوسف گوشه زندان و سالهای زندان یوسف؛ 64 : خواب سلطان و رفتن ساقی سلطان نزد یوسف علیه السلام؛ 65 : حضرت یوسف خواب سلطان را تعبیر کرد؛ 66 : اوست که با یک امر کوچک حوادث عظیم می آفریند؛ 67 : گاو در افسانه های قدیمی سنبل است وسنبل چیست؛ 68 : شاه گفت یوسف را نزد من بیاورید؛ 69 : به دستور یوسف : بالای سر زندان نوشتند اینجا قبر زندگان است؛ 70 : بالاخره زلیخا و زنان مصر قفل خاموشی را شکستند و اعتراف به گناه خویشنمودند؛ 71 : او گفت : هرگز خدا از خائنان حمایت نمی کند؛ 72 : شکست ها همیشه شکست نیست؛ 73 : زلیخا جوان شد و با یوسف ازدواج کرد؛ 74 : زلیخا به یوسف گفت : وقتی تو را دوست می داشتم که خدا را نشناخته بودم؛ 75 : یوسف فرمود : مرا بر خزانه های ارزاق مصر منصوب کن؛ 76 : این پاداش دنیوی یوسف است اما پاداش آخرت . . .؛ 77 : یوسف به زلیخا فرمود : چرا تو را اینگونه می بینم؛ 78 : چهار پاسخ از یک اشکال؛ 79 : مردی به علی بن موسی الرضا علیه السلام ایراد گرفت؛ 80 : مردم و مایملک آنها مال یوسف بود؛ 81 : یوسف فرمود : من همه اهل مصر را آزاد کردم؛ پی نوشتها